داستان کوتاه

ساخت وبلاگ

امکانات وب

مردی می خواست تا یک طوطی سخنگو بخرد،طوطی های متعددی را دید و قیمت جوان ترین و زیباترین شان را پرسید.فروشنده گفت: "-این طوطی؟ سه چهار میلیون! ... ودلیل آورد: - "این طوطی شعر نو میگه، تموم شعرای شاملو، اخوان، نیما و فروغ رو از حفظه!"مشتری به دنبال طوطی ارزان تر، یکی پیدا کرد که پیر بود اما هنوز آب و رنگی داشت،رو به فروشنده گفت: "- پس این را می خرم که پیر است و نباید گران باشد"- این؟!... فکرش رو نکن، قیمت این بالای شش هفت میلیونه...چون تمام اشعار حافظ و سعدی و خواجوی کرمانی رو از حفظه مرد نا امید نشد وطوطی دیگری پیدا کرد که حسابی زهوار در رفته بود،گفت: "- این که مردنی است و حتماً ارزان... "- این؟ داستان کوتاه...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه دنبال می کنید

برچسب : داستان, نویسنده : pesarestan10 بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 12:36

کودکی به مامانش گفت: من واسه تولدم دوچرخه می‌خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت: آیا حقته که این دوچرخه رو واسه تولدت بگیریم؟ بابی گفت: آره. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده. نامه شماره یک سلام خدای عزیز اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی. دوستدار تو - بابی بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه، کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمیاد. برای همین نامه رو پاره کرد. نامه شماره دو سلام خدا اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی ب داستان کوتاه...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه دنبال می کنید

برچسب : داستان,کوتاه, نویسنده : pesarestan10 بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 12:36